وبلاگ متفکران
فرق حقیقت با واقعیت : (مخصوص علاقمندان به فلسفه وفقه). در زبان عامیانه حقیقت عبارتند از آنچیزی که باید با شد و واقعیت آن چیزی است الان جاری است .به عبارت دیگر حقیقت آنچیزی است که اگر نیروهای محیطی را در نظر نگیریم باید اتفاق می افتاد . در فیزیک اگر یک گوی در سطح صافی حرکت داده شود باید تا ابد این گوی راه برود و هرگز نایستد (این همان حقیقت است )ولی در دنیای واقعی این اتفاق نمی افتد وبه دلیل وجود نیروهای مخالف حرکت این گوی بسته به میزان و جهت نیروهای مخالف )بالاخره می ایستد و این همان واقعیتی است که اتفاق می افتد . در زبان شناسی در زبان محاوره فارسی می گوییم :این اتفاق می توانست بیافتد (یعنی این قابلیت در این اتفاق بود و می توانست به انجام برسد ولی بنا به هر دلیلی این طوری نشد و آن اتفاق خاص نیافتاد )در زبان انگلیسی هم برای کسانی که این زبان را رصد می کنند از شیوه ی : It could(might) have been happened که البته به جای couldنمی توان can استفاده کرد(در این منظوری که مد نظر من است ) چون ما دقیقا منظور مان انتزاعی بودن و غیر محتمل بودن اتفاق است .زبان دوستان می دانند که اگر در جمله ی بالا canاستفاده کنیم این معنی را می رساند که این اتفاق قابلیت افتادن داشت ولی بنا به دلایلی حالا نیافتاد ولی ممکن است در شرایط دیگر بتواند بیافتد!و من منظورم این نیست .در واقع منظورم این است که حقیقت حالت انتزاعی واقعیت است چون هرگز به واقعیت نمی رسد . تعجب نکنید شرح زیر را بخوانید : مثال :آب را خداوند مایه ی حیات قرار داده است .هم در قرآن نوشته شده و هم هر عقلی این را می پزیرد و این حقیقت است . حالااگر من دو بشکه آب بخورم(البته اگر توانستم !!) چه اتفاقی می افتد ؟می میرم!! پس مگر آب مایه ی حیات نبود ؟ مثال دیگر اینکه هندوانه پر از ویتامین است و ویتامین برای بدن واجب است (حقیقت )حالا اگر من 10 تا هندوانه بخورم از دل درد می میرم ؟پس نه تنها سودی نداشت که مایه ی عذاب شد . و....پس نشان می دهد که در دنیای خاکی ما به دلیل محدودیتهایی که وجود دارد در ظرفیت وجودی هر موجود (از انسان گرفته تا کوچکترین موجودات )فاصله ای بین حقیقت و واقعیت اشیا وجود دارد .حال اینکه چقدر بین واقعیت و حقیقت اشیا فاصله است را بعدا تشریح می کنیم .ولی تا اینجا قبول کردیم که از حقیقت تا واقعیت فاصله است .فرض کنید جلوی شما دو نفر با چاقو دعوا می کنند. حقیقت این است که از جایی که انسان فطرتا اجتماعی است (لازمه ی بقای بشر اجتماعی بودنش است )وبه این واسطه دوستار هم نوع خود است باید حرکت کرده و دعوا را فیصله دهد.ولی واقعیت چیز دیگری است وآن این است که شما مجبور هستید رعایت ضعف بدنی خود را کرده و یا کاملا با احتیاط وارد عمل شوید و یا مداخله نکرده شخص مجهز تری مانند پلیس را به کمک بخواهید (ویا مانند ببعععضضضی از تهرانی ها موبالتان را در آورید وتنهابه فیلم گرفتن از این صحنه ی داغ اکتفا کنید !)بنابراین دیدید که حقیقت با واقعیت فاصله دارد و بر آن منطبق نیست . شاید این در ذهنتان بیاید که پس آیا انسانها هرگز به آرزوهایشان نمی رسند ؟فراموش نکنید که اینجا بحث من از حقیقت است نه توهم . حقیقت آن چیزی است که وجود دارد ولی راه رسیدن به آن امکان ندارد .حقیقت یک توهم نیست . بعضی از فلاسفه ی قدیم متاسفانه از حرف منطق پیشی گرفتند و به این نتیجه رسیدند که چون هرگز حقیقت نمی تواند به واقعیت برسد پس اصلا حقیقت وجودش حق نیست واصلا وجود ندارد و پس ازآن هم مادیون وارد عمل شدند که خوب چون حقیقت هرگز به واقعیت نمی رسد و طبق نظر قدما پس وجود ندارد در نتیجه واقعیت همان حقیقت است !واین همین بینش و طرز تفکر ی است که امروزه در دنیای غرب وجود دارد .و آنان هر کاری را انجام می دهند و می گویند حقیقت زندگی همین است !پس دیدید که یک سوء تفاهم کوچک انسانها را به کجا می کشاند . اما با آمدن قرآن خداوند به خوبی روشن کرده است که حقیقت وجود دارد و هدف ما از زندگی هم سعی بر رسیدن به آن حقیقت است .ولی یک اشکال این جا وجود دارد وآن همان ضعف بدنی موجودات عالم ودر حقیقت کوچک بودن ظرفیت موجودات است .با یک مثال این را روشن تر می کنم . فرض منید که یک خانواده ای یک خانه ی دو طبقه دارد وشب شده و این خانواده رفته اند در زیر زمین خوابیده اند .خوب حالا بر طبق نظر مادیون وغربیون می گویند :در این خانه کسی نیست ،و چون در این خانه کسی نیست و چراغها خاموش است پس ما می توانیم وارد آن شویم و چون می توانیم وارد آن شویم پس هر آنچه در آن خانه است را می توانیم استفاده کنیم ،چون در این خانه کسی نیست .ولی دین اسلام این را نمی گوید ،بلکه ما می گوییم اگر در چراغ خانه خاموش است دلیل بر این نیست که کسی در خانه نیست بلکه ممکن است افرادی در زیر زمین باشند که آن هم جزو خانه به حساب می آید در نتیجه نمی توان در خانه تصرفی کرد ... .دیدید که یک سوء بر داشت کار انسانها را به کجا می کشاند . پس من مسلمان هم می گویم که حقیقت به واقعیت هرگز نمی رسد و آن مادیون هم می گویند ولی نتیجه ای که من می گیرم با نتیجه ای که آنها می گیرند خیلی متفاوت است . ما طبق قرآن به یک حقیقتی که مانند سایه و یا مانند رشته ای متصل به واقعیتهای دنیا است اعتقاد داریم و همواره سعی می کنیم به آن برسیم . خداوند در قرآن در سوره ی بقره آورده است که :لا یکلف الله الا وسعها . این آیه دقیقا به خاطر همین فاصله ای که بین حقیقت و واقعیت وجود دارد آمده است . من می دانم که فرشتگان خداوند همواره در عبادت خداوند هستند ونیز می دانیم که مقام انسان از فرشته بالا تر است پس من باید از آنها بیشتر عبادت کنم (منظور عبادت لفظی )است ولی آیا یک انسان قادر است که تمام وقت شبانه روز نماز بخواند !من خودم را می گویم که یک شب قدرکه جو گیر شده بودم 75 رکعت نماز خواندم داشتم بالا می آوردم !بدنم اصلا نمی کشید !اصلا معاشش چه می شود ؟مگر نه اینکه امام صادق (ع) فرموده اند دعای مردی که در خانه بشیند و طلب رزق کند اجابت نمی شود . مگر جوهر مرد کار نیست . اگر تمام شب و روز نماز بخواند زندگیش چه می شود ؟ پس قبول کنید که حقیقت این است که روایات زیادی بر نماز خواندن و عبادتات فرشتگان وجود دارد ولی ما (حتی در روایات داریم که امام سجاد (ع) آنقدر سجده کردند که چشمشان کاملا ضعیف شد)و این نشان می دهد که محدودیت بدنی یک واقعیت قابل لمس است و به همین دلیل در دعا ها آمده است که خداوندا ضعف بدنی (دعای کمیل )ما راببخش.نه تنها بدن انسان این ضعف را دارد بلکه تمام موجودات عالم دارای محدودیتهایی هستند . اما سوال مهم تر این است که که آیا قوانین دینی و عرفانی موجود در قرآن هم شامل این قانون است . یعنی آیا قرآن واقعیت است ویا حقیقتی است که می تواند به واقعیت در آمده و در دنیا محقق شود . قرآن کتابی است الگو و محور .قرآن کتابی است که هم برای این دنیا و هم برای آخرت نوشته شده است . برای درک این منظور بر می گردیم به گذشته : گروهی می گویند چرا امیر المومنین (ع) که عالم بود و امام بود و آینده را می توانست پیش بینی کند چرا پیکر مبارک پیامبر (ص) را رها نکرد و نرفت که خلافت را بگیرد واین چنین از اتفاقات بعدی جلوگیری می کرد .اما جواب این است که حقیقت با واقعیت فاصله دارد .حقیقت این است که بعله چون خلیفگی امام از جانب خدا تعیین شده پس حق بوده و می توانسته اجرا شود ولی این قضیه هم مانند همان دعوا است که مثال زدم .واقعیت چیز دیگری بوده است . یعنی حقیقت از جانب خداوند تعیین شد ولی اجرای آن به دلیل اتفاقات موجود آن دوره نتوانست به واقعیت بپیوندد.واقعیت این بود که اگر امام علی (ع) پیکر مبارک را رها می کردند اهانت به پیکر مسلمان و آن هم پیغمبر خدا بود و... حالا می آییم نزدیک تر در مورد امام زمان : قبل از توضیح باید چیزی را در اینجا شرح دهم و آن اینکه فاصله ی حقیقت با واقعیت چقدر است وآیا این فاصله قابل تغییر است و آیا انسان در تعیین این فاصله نقشی دارد ؟ چون فاصله ی حقیقت با واقعیت به دلیل محدودیتهای خلقت است پس وجود این فاصله همین که موجودی به دنیا می آید به وجود می آید و همین که از دنیای می رود بر داشته می شود .پس فاصله ی این دو مقوله وابسته به موجودیت آن موجود دارد .پس هرچه موجودات وابستگی بیشتری به این دنیا و عالم مادی داشته باشند فاصله ی آنها با حقیقت هم به طبع افزایش می یابد .به طور مثال در مورد آب که گفتیم مایه ی حیات است اگر شما بدنی داشته باشید که این بدن احتیاجش با دو تا سه لیوان آب رفع شود بنابراین شما به حقیقت آب که مایع زندگی است حدودا دست یافتید (دلیل کلمه ی حدودا بماند برای بعد )اما اگر بدنی دارید که با دو شیشه ی بزرگ آب هم احتیاجش رفع نمی شود بنابراین از حقیقت آب دور شده اید و ضرر های ورود آب زیاد به بدنتان هم شامل حال شما خواهد شد . مثل اینکه آدمی با یک بشقاب غذا سیر می شود و بدنش با آن بشقاب به زندگی خود ادامه می دهد و یک فرد با سه بشقاب هم سیر نمی شود و بدنش با مازاد غذای وارد شده مریض می شود و از هدف اصلی غذا خوردن دور می شود . پس اسراف در هر موردی دور شدن حقیقت از واقعیت است .اصلا عذاب وجدانها ی ماهم همان فاصله ی حقیقت از واقعیت است . حقیقت ذات پاک درونی ما است و واقعیت همین دنیا و اعمال است . هرچه فردی به دنیا وابسطه تر باشد حقیقت وجودش از واقعیت بیرونش بیشتر فاصله گرفته است .و به همین دلیل افسردگی و عذاب وجدان و.... بیماری های روحی دیگر گریبانش را می گیرد . بنابراین فاصله ی حقیقت و واقعیت فرد به فرد متغییر است و بستگی به اعمال انسانها دارد . هر چه فدر ی اموری که انجام می دهد به فطرت حقیقیش نزدیک تر باشداحساس آرامش بیشتری دارد . به همین دلیل است که اولیای خداوند هر چه به حقیقت درونی خود نزدیک تر می شوند آرامش بیشتر روحی دارند . و افراد هر چه فاصله بیشتر می گیرند در گیرتر می شوند و چون نمی دانند این ناراحتی های درونیشان برای چیست در نتیجه به مواد (مانند مواد مخدر و...)و یا امور حرام بیشتری روی می آورند تا خود را بیشتر تسکین دهند .و این همان عذاب الهی است . این دعا که می گوییم خداوند ا ما را مقرب خودت کن اصلا همین معنی را دارد والا خداوند نعوذبالله شی نیست که جای و مکان داشته باشد که حالا ما بخواهیم به مکان او نزدیک شویم . بلکه این دعا همین نزدیک کردن حقیقت درونی ما با اعمال و واقعیتهای دنیایی است . اگر کسی سعی کند دروغ نگوید پس شروع کرده است به حقیقت درونی خود دست پیدا کند و هر چه بیشتر سعی کند به حقیقت نزدیک تر می شود و از این نزدیکی احساس رضایت و آرامش بیشتری می کند .و البته این احساس آرامش محصول این تقرب است .مثل بچه ای که محصول نزدیک شدنش به مادر احساس آرامش ی است که نسیبش شده است و این قهری است نه اختیاری . یعنی بچه که به بغل مادر می رود خودش آرامش را اختیار نمی کند بلکه نتیجه ی این بغل کردن آرامش است . و این نکته مهم است . شنیدم که گروهی از درویشها تری ا ک می کشیدند و یا سیگار می کشند و خوب این عمل خود نشان دهنده ی عدم تقرب است چرا که اگر تقرب داشتند که توسل به غیر نداشتند و محصول تقربشان قهرا آرامش بود . اما چرا حقیقت به واقعیت نمی رسد و هرگز منطبق نمی شود ؟ چرا که ما در نهایت و نقطه ی انتهای کار که رسول الله (ص)رسیدند بالاخره مخلوق هستیم و چون با خالق خود فاصله داریم بالاخره این فاصله ی حقیقت با واقعیت در دنیا و حقیقت کل با حقیقت جزء(که به شکل طولی ) در آخرت وجود دارد . به همین دلیل است که خداوند در قرآن به پیامبر (ص) دستور دادند که استغفار کند . این استغفار به این دلیل نیست که پیامبر (ص) مرتکب گناهی شدند بلکه به دلیل پر کردن این فاصله ی واقعیت دنیا و حقیقت درون ایشان است که خدا خالق است و بنده مخلوق و در ضمن اینکه با این استغفار کلمه ی غافر بودن هم محقق می شد . بنابراین درست است که حقیقت به واقعیت به دلیل محدودیتهای عالم نمی رسد ولی حقیقت مانند الگویی برای حرکت است واگر کسانی نا امید از رسیدن به آن باشند به حکم خداوند نا امید شیطان است سرنوشت همان مادیونی را پیدا می کنند که در واقعیتهای دنیایی که خود ساخته اند خود را رها می کنند .
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |